انا با عصبانیت گفت: بیا بریم قصر ......
جک گفت قصر؟
السا گفت: بله قصر
انا دست السا رو گرفت و به قصر برد....
انا به السا گفت: السا من میدونم که جک تو رو دوست داره پس تو با اون اسدواج کن.....
السا قبول کرد و بالاخره موقع ی عروسی شد.....
اخون پرسید: اقای جک شما حاضر هستید با ملکه السا ازدواج کنید؟؟
جک وینکس...ادامه مطلب